هوالجمیل
قسمتی از داستان «از کارون تا علقمه»، داستانی واقعی از کرامات شهدا..
.... حاج حسن گفت: اصلاً نخواستیم، نامه برای خودتون، ما تا همین جاش هم نمیتونیم هضم کنیم، و بعد در حالیکه داشت از زمین بلند میشد که نماز شکر بخواند گفت: ما داریم میریم ملکوت، کسی التماس دعا نداره؟
گفتم: فعلاً که ملکوت اومده زمین، اگه تو حاجتی داری بگو؟
حاج حسن گفت: فقط یه نوشابه مشکی برای هضم مائده امشب برام نگه دارید !!
مرد که هاج و واج شده بود گفت: نوشابه مشکی؟؟
حاج علی به حاج حسن که مشغول نماز شده بود گفت: اگه تعمیر شده بود طیالارضت هم از ملکوت بیار!!!
مرد که علامت گیج شدن در چهرهاش موج میزد گفت: تعمیر؟ طیالارض؟؟
حاج رضا با جدیت گفت: آره، حاج حسن شبها با طیالارضش میره تو ملکوت مسافرکِشی ولی گفتن باید گازسوز بشه، خیلی تو ملکوت دود میکنه، باید بفروشتش.
شوهر زن که هاج و واج و کنجکاو شده بود گفت: مگه طیالارض هم دود میکنه؟
حاج رضا گفت: آره، دودش بستگی به میزان سوختگی دل شوفرش داره، حاج حسن هم خیلی دلسوختهس ولی فرداشب که بِرَم ملکوت، براش آبش میکنم، یه اطلاعیه میدم با این مضمون که «یک دستگاه طیالارض قراضه تصادفی دست دوم با نمره 24434 زیر قیمت کارشناسی بفروش میرسه، در ضمن این طیالارض مال یک بسیجی بیترمز بوده که هر شب میرفته ملکوت و بر میگشته».
قهقهه مرد حرف حاج رضا را قطع کرد و گفت: من درباره طیالارض عرفای گذشته چیزهائی شنیده بودم ولی واقعاً ایشون هم طیالارض دارن؟
حاج علی گفت: داشت ولی توقیف شد!!
دوست جدید ما که کاملاً مجذوب بحث شده بود گفت: واقعاً؟ کی توقیفش کرد؟ چرا؟
حاج رضا آهی کشید و گفت: هیچی، یه بار حاج حسن بدون وضو سوارش میشه میره ملکوت، توی سجده آخر پشت فرمون خوابش میبره میماله به چندتا فرشته، بعد بچه فرشتهها میان خط میندازن رو طیالارضش و پنچرش میکنن. حاج علی هم پای پیاده بر میگرده تو جا نمازش.
مرد، که مغروق و مبهوت حرفهای ما بود گفت: صبر کنید، سؤالام داره زیاد میشه، قضیه نوشابه مشکی چیه؟ اون شماره پلاک چیه؟
دکتر گفت: حاج حسن معتقده که بعد از نماز شب، نوشابه مشکی میچسبه ولی از نظر عرفا نوشابه زرد بهتره.
حاج رضا که نمازش تمام شده بود و داشت ته مانده چایش را سر میکشید، گفت: خاک تو سر ما عرفا!!!
مرد با حیرت و ترحم به حاج رضا نگاه کرد و گفت: اصلاً سر در نمییارم.
دکتر گفت: اینا واقعاً عتیقهاند و من به همین خاطر عاشقشونم، منظورشون از نوشابه مشکی چای غلیظه، نوشابه زرد هم چای کمرنگه، اولی مخصوص حاج حسن و دومی مخصوص حاج رضا. یعنی برای هضم مشاهدات معنویشون نیاز به نماز شب به اضافه چای دارن، عدد 24435 هم تعداد رکعتهای نمازهای صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشاست، در ضمن، اینا برای طولانی شدن داستان از همه ابزارهای تصادفی استفاده میکنن.
گفتم: دکتر جان، بازم که رفتی تو ادبیات؟
گفت: حاجی، از شوخی که بگذریم، چه نامه خونده بشه چه نشه واقعاً پیام داستان تموم شده، گره داستان هم با فاش شدن نام نفر هفدهم باز شد، حالا دیگه با چه منطقی میخوای داستان رو ادامه بدی؟
گفتم: من کاری به اصول و منطق داستان نویسی ندارم، پیام شهدا برام مهمه، شاید رازهای مهمتری هم توی نامه باشه.
مرد که اینبار مبهوت حرفهای ما بود گفت: قضیه داستان و داستان نویسی چیه؟
گفتم: داستانش مفصله، اگه اجازه بدید بعد از خوندن نامه براتون تعریف میکنم......
والسلام - ارادتمند و ملتمس دعا - محمد حسین صادقی
زرقان فارس - 09176112253